بازدید امروز : 29
بازدید دیروز : 12
کل بازدید : 171315
کل یادداشتها ها : 65
گزارشی بود در مورد اینکه حدود 6 و نیم میلیون نفر در ایران از فشار خون بالاشون خبر ندارند. در گزارش در مورد اینکه چرا این اتفاق رخ داده و از تاوان سختی که این ناآگاهیها به همراه داشته صحبت شده بود.
نکتهای که به چشمم اومد این بود که من از میزان فشار خونم خبر ندارم و طی این سالها کلهم یک بار خواهرم فشارم رو گرفت که همون هم یکمی بالا بود. یک سری چیزای دیگهای مطرح شد که خب وقتی درست به کلیت موضوع نگاه میکنم مواردی رو میبینم که در سایر حوزههای زندگی هم از وجودشون رنج میبرم.
مثلا من علیرغم اینکه خونه ما رسما هر هفته یک بار خواهرم فشارخون والدین رو میگیره و بارها صحبت از فشار خون هستش اما من در مورد این قضایا هیچ نمیدونم و نسبت به یادگیریشون هم هیچ علاقهای نشون ندادم. یعنی حتی یکبار نشد که موقعی که فشار خون رو میگیرن بپرسم این چجوری کار میکنه؟ به هر حال یاد گرفتنش علم خاصی که نمیخواد. نپرسیدم این عددا که میگید چی هست و چرا به صورت یک کسر میخونن که «فلان عدد روی فلان عدد» و تازه الان بعد از پنج شش سال بفهمم این عددا چی هستن. این بی توجهی وحشتناک به تمام اتفاقای بیرونی از کجا پیداشون شد؟ اون حس کنجکاوی و علاقه به یادگیری و سردرآوردن از همه چیز چی شد پس؟
تصور این که ممکنه شرایطی پیش بیاد که نیاز به کمکهای اولیه باشه و مقدماتیترین کارها رو هم نمیدونم، پیرم میکنه. نه که یاد گرفتنشون سخت باشه، گیرم روی اون قسمتیه که نسبت به یادگیری کلا بیمیل شدم. این بیتوجهی به موضوعات که نه فقط در چنین حوزههایی که در کل زندگیم به شدت مشهوده. همین اذیت کنندس.
یه چیز دیگه هم که موقع خوندن این گزارش دیدم در مورد علل فشار خون بود که تقریبا به جز عامل افزایش سن بقیه موارد با سبک زندگی مرتبط بود. برای پیشگیری از ابتلا نیاز بود به اصلاح سبک زندگی.
این بیتحرکی دیوانهوار من تو این سالها و این یکمی اضافه وزنی که دارم، مواردی هستن که برآمده از همین سبک زندگیم هستن. یادم میاد که نتونستم این ورزش کردن رو به عادت تبدیل کنم، ورزشی که نه فقط روی وزن و فیزیک بدنی که روی روحیات افسردهام نیز تاثیر چشمگیری داشته و من بارها نتیجه ورزش منظم روی زندگی روزمرهام دیدم.
یا این تغذیه غلطی که دارم. این موضوع رو تو مصرف هله و هوله به جای میوهجات، که از لحاظ اقتصادی تقریبا به یک اندازه هزینه برمیدارن، دارم. غروبی که رفتم کلی از این شیرینیجات و کیک و چیپس و .. گرفتم فکر میکردم که چرا این موضوع ساده رو اصلاحش نمیکنم؟ اونم در حالی که واقعا دلیلی برای مصرف چنین آشغالهایی ندارم. که مثلا خوردنشون لذت بخشه که نیست ولله، الان که خوردم حس تهوع دارم، کم مگه یادداشت کردم که دیگه چنین مضخرفایی رو نخرم؟ دیگه رسما از روی عادته به خدا.
موارد خیلی جزئی دیگهای هست که در نگاه کلی برطرف کردنشون به نظر مشکل نیست ولی در عمل بیشتر شبیه یک حلقه شده که توش گیر کرده باشم. اشرف مخلوقاتی که حتی نمیتونه چنین رفتارهای سادهای رو که کنار گذاشتن اونا حتی منفعت به همراه داره کنار بگذاره. چیزهای سادهای که درست کردنشون میتونه حتی تغییرات خیلی بزرگی رو منجر بشه.
مگه من نمیخوام بهتر بشم؟ پس چرا خیلی وقته به اصطلاح اندر خم یک کوچهام؟